ســـ. سلام، من عشق کتابم و. و خوش. خوش اومدید به رادیو عشق کتابـــ. *پارازیت*

 

ســ. سلام!smiley

من. من امیریوسفم.

یه کرم کــ . کتاب حرفه ای. *پارازیت*

واقعا نمیدونم چی بگم، احساس میکنم بیان واسم راحت نیست. شاید یهو دیدی رفتم. *پارازیت* (چکیده دوتا از کامنتای من به دونفر که بهشون اعتماد دارم در دوزمان مختلف)

بانوی من، متاسفم اگه ناراحتت کردم، سینیور؟ اسم. جا. جالبیه. استلا. و وایولت، آآرتـی، من ناشـناسم. و نمیفهمید من. مــن کیم! *پارازیت*

اســ.استلا، تو همون ناشناسی؟ وا. واقعا؟*پارازیت*

آرتمیس اسم. اسم الهه ما. ماه و شب و. هستش. واوو، پس اسمت آرتمیسه؟ خوشوقتم! *پارازیت*

آرام! من باور باورم نمی.شه  نمیشه که تو 15 سالته! *پارازیت*

هانی بانچ؟ اسم قشـ.قشنگیــه، چیــی صداتتتتتتتت*پارازیت* چی صدات کنم؟ *پارازیت*

ممــ. ممنونم وایولت، تو. تو دوست فوق العاده ای هستــییییی*پارازیت* هستی.

سلامــــــ.heart

امروز میخوام. میخوا میخوام. یه کتاب معرفی کنمممممم *پارازیت*.

یه کتابی که به نطر من شاهکار بزر. بزرگیــه که تخیل خیلی هارا دوباره فعال کر. کر. کرده. *پارازیت*

اگه اگه بخوام یه خواهر بزرگتـــر توی بیان انتــخاب کنـ. کنـ. کنم اون نوبادیه.

قشنگ بود. بود، بود بود کیدو*پارازیت*

رمزو رمزو بگو. عشــ. عشق کتاب! *پارازیت*

چشــ. چشــم بانوی سرآشپز *پارازیت*

حنـ. حنا! ما چقدر شبیهیم!

علیرضا. تاتاتاکی ، استـ. استفان.

یومیکـــ یومیکو.

و همشون.

و اینگونه شد، روزی روزگاری، امیریوسف وارد جادوگران شد، تبدیل به پیتر شد، پیتر با مگان جونز آشنا شد، مگان جونز او را تبدیل به عشق کتاب و خودش را تبدیل به شیفته کرد و اکنون تو اینجایی، همراه با دوستانت و خانواده مجازی اتتتتتت *پارازیت و خاموش شدن*

________________

_خب؟

_چی خب؟

_چندسالت شد؟

_سال؟ روز، فعلا که وبلاگم میگه 260 روز.

_الان باید بگم تولدت مبارک؟

_لطف میکنی.

_آخه تولدت نیست.

_راست میگی ولی عوضش حالا بالای 100 نفره که منو میشناسن.

_تبریک میگم.

_ممنون، بهتری؟

_آره، بدک نیستم.

_خوبه.

هودی پوش شماره دوم درست هودی پوش اولی را گرفت و گفت: بیا بریم.» هودی پوش اولی گفت: کجا؟»

دومی گفت: میخوایم بریم سمت قطارمون.»

***

_نوبادی جات راحته؟

نوبادی از پشت دستی تکان داد و لبخندی زد، هودی پوش دومی سیبی از درون سبد در حال حرکت برداشت و به اولی گفت: من  در عجبم نوبادی چطوری از اون موقع تاحالا اعتراض نکرده، اولین نفری که اومد تو قطارمون اون بود.»

اولی سری با تاسف تکان داد و گفت: بس کن عشق کتاب، بعدشم مگه اولین نفر شیفته نبود؟» عشق کتاب سیب را گاز گرفت و دستش را دور شانه امیر انداخت. نه، اینطوری فکر میکردیم، اتفاقا تو یه روز دنبالمون کردن ولی نوبادی زودتر دنبال کرده.» امیر دستش عشق کتاب را از روی شانه اش برداشت و گفت: که این طور.»

داره آماده میشه کم کم.»

قطارمون؟»

آره»

عشق کتاب به چندین و چند مسافری که همه درحال جمع کردن وسایلشان و حرکت به سمت قطار بودند نگاه کرد و از امیر پرسید: باورت میشه که الان بالای 100 نفر دنبال کننده داریم؟»

نه.»

مرسی:/»

نه باور نمیکنم، ولی باید خوشحال باشیم، بیخیال، کی باید راه بیوفتیم؟»

یکم دیگه، وقتی همه اومدن» و هر دونفر، بدون اینکه چیزی به هم بگویند، همراه با یکدیگر به سمت اولین واگن رفتند، در زدند و وارد شدند. راحتین؟»

***

+سلام! من عشق کتابم و اونم که اون پایینه امیره، خواستیم بگیم که. ممنونم که همیشه بودین، منو شناختین، باهام خوب رفتار کردید، کمکم کردید، باعث شدید خداروشکر کنم که هستین و ممنونم که الان دارین اینو میخونین، اینجا قطاره صدتایی شدنمونه، و داره راه میوفته، پس. بشینید، لذت ببرید و خوش بگذرونین! من عشق کتابم خیلی ممنونم که واقعا تااینجا همراهم بودین، صدامو شنیدین، به دردودلام گوش کردین، باعث بشین ناراحت بشم، باعث شدین خوشحال بشم، و هرچیزی نوشتمو خوندین، تغییر مودامو تحمل کردین و شدین صمیمی ترین دوستایی که دارم! و ممنونم که کاری کردین بیان بشه یه عضو جدانشدنی از زندگیم.

من عشق کتابم و. ممنونم که تا اینجا باهام بودید. مخصوصا واگن یک و دو، دوستام=) واقعا ممنونم!

+خلاصه که چندتا سوال ازت دارم...

*کوبیدن بر طبل شادانه* (گاهی حتی پیروز و مردانه)

یک دو سه... ستارم روشن شد؟

*پارازیت* ,عشق ,» ,تو ,کتاب ,ممنونم ,عشق کتاب ,ممنونم که ,هودی پوش ,عشق کتابم ,من عشق

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ اهواز تعمیر لپ تاپ و تلویزیون در تهران ساریگل نیوز استودیو گردو gallery زرشان، خرید زعفران از کشاورز felez-ahan افتر افکت شاداب سازی مدارس باشگاه فرهنگی ورزشی ⚽ وحدت سبز ایرانیان ⚽